جدول جو
جدول جو

معنی مشوش شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مشوش شدن
آشفتن تپیدن
تصویری از مشوش شدن
تصویر مشوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مشوش شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن، ناآرام شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ فَرْ رَ / رِ دَ)
ساکت شدن. بیصدا شدن:
چو مردم سخنگوی باید بهوش
وگرنه شدن چون بهائم خموش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
کنایه است از ساکت و آرام و گرد شدن از ترس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشوش کردن
تصویر مشوش کردن
مشوش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موشح شدن
تصویر موشح شدن
زینت یافتن آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوث شدن
تصویر ملوث شدن
آلوده شدن وشنیدن چرک شدن آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملول شدن
تصویر ملول شدن
بیزار شدن بستوه آمدن، اندوهگین شدن: (دلا، اگر طلبی سایه همای شرف مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد) (وحشی. چا. امیر کبیر. 185)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون شدن
تصویر ملون شدن
رنگین شدن، رنگارنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشوف شدن
تصویر مکشوف شدن
آشکار شدن، برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته شدن، چهر پذیرفتن چهر یافتن، پنداشتته شدن صورت یافتن شکل پذیرفتن، نقاشی شدن، تصور شدن: یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان کرده و مطمح نظرش جایی خطرناک ومظنه هلاک نه لقمه ای که مصور شدی که بکام آید یا مرغی که بدام افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصون شدن
تصویر مصون شدن
مصون گشتن پاسته گشتن پا ساده شدن محفوظ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوش بودن
تصویر مشوش بودن
تپیدن آشفته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوض شدن
تصویر مفوض شدن
تفویض شدن واگذار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشهور شدن
تصویر مشهور شدن
نامی شدن خنیدگی نامور شدن شهرت یافتن شناخته شدن نامبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعوف شدن
تصویر مشعوف شدن
شاد شدن خوشحال گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن، به کار پرداختن در کار شدن بکاری سرگرم شدن اشتغال ورزیدن در کار شدن: این بگفتند و بشراب خوردن مشغول شدند. هرکس از خود و دوستگانیی بسمک میدادند و سمک میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغشوش شدن
تصویر مغشوش شدن
آشفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ستردن شمیدن تیبیدن . دهشت زده شدن حیران شدن، بیهوش شدن: میشدم بی خویش و مدهوش و خراب تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشور شدن
تصویر محشور شدن
گرد آمدن باکسی
فرهنگ لغت هوشیار
سر افراز شدن بزرگی یافتن تر شدن، هزینه بان شدن، سر پرست شدن بر گماشته شدن سرافراز شدن شرف یافتن: و هم آن شب بشرف حریفی مشرف شد، از جایی مرتفع مسلط شدن، مباشر شدن ناظر گردیدن، ناظر هزینه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشور شدن
تصویر محشور شدن
((~. شُ دَ))
گرد آمدن با کسی (کسانی) در روز قیامت، معاشر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصور شدن
تصویر مصور شدن
((~. شُ دَ))
شکل پذیرفتن، نقاشی شدن، تصور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشروب شدن
تصویر مشروب شدن
((~. شُ دَ))
آبیاری شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتق شدن
تصویر مشتق شدن
فرا گرد آمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفته شدن، پریشان شدن، مشوش شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشفته شدن، پریشان شدن، غش دار شدن، غشی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وحشت کردن، هراسیدن، ترسیدن، بیمناک شدن، هراسان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپرده شدن، واگذار شدن، احاله شدن، موکول شدن، منوط شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی خویشتن شدن، بی خود شدن، محو شدن، بی هوش شدن، از هوش رفتن
متضاد: به هوش آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تدوین یافتن، تدوین شدن، گردآوری شدن، جمع آوری شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشرف یافتن، شرف یافتن، سرافراز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرشدن، سرشار شدن، مملو شدن، مالامال شدن، لبریز شدن، انباشته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارشدن، فاش شدن، عیان گشتن، ظاهر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسمی شدن، سرشناس شدن، شهره شدن، مشتهر شدن، معروف شدن، نام آور گشتن، نامدار شدن، نامورشدن، نامی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد